کارگران کلمبیایی قسمت نهم
این مسئله که دولت از دادن جسد آرماندو به خانواده اش خودداری کرده بود برای مارییو عجیب بود ، چرا که مارییو قبلا شک کرده بود که خانواده آرماندو از مردن او چنان هم ناراحت نشده بودند، مارییو درخواست دالیلا برای پیوستن به جنبش را قبول کرد و برای دالیلا نامه ای نوشت و در آن نامه ضمن اعلام موافقت خود با پیوستن به جنبش که آن زمان ها دیگر به گروه تروریستی تبدیل شده بود بیان کرد که می خواهد به زودی به یکی از کمپ های جنبش که می شناخت و در نزدیکی یک روستای جنگلی بود پناهنده خواهد شد...
چند روز بعد وقتی مارییو آمادگی کامل را در خود احساس کرد به این کمپ پناهنده شد ، در کمپ با او با ملایمت رفتار کردند و او در کمال آرامش یک شب را در آنجا گذراند ولی روز بعد شماری زیادی ناگهان به اتاقی که به او داده بودند ریخته و او را از خواب بیدار کردند و با بستن دست هایش او را به پیش رئیس آن کمپ بردند ، مارییو هر چقدر هم که جریان نامه دالیلا را به وی توضیح داد ولی او قبول نکرد و گفت تا زمانی که صداقتش به جنبش ثابت نشود نمی تواند در وظیفه های اصلی جنبش باشد در ضمن او باید در آموزش های سخت نظامی هم در این مدت شرکت کند...
مارییو ناچار پذیرفت... این صورت خاکستری جنبش بود ، کار شبانه روز به بهانه آموزش نظامی ، از وعده هایی که جنبش در شهر سر میداد اینجا خبری نبود، با اینکه اصلا علت تاسیس جنبش جلوگیری از کارِ بدون مزد کارگران و دفاع از حقوق آنان بود ولی در کمپ جنبش هیچ چیز این طور پیش نمی رفت...
وعده جنبش یک نظامی بود که هیچ کس در آن از نظر طبقاتی فرقی نداشته باشد ولی در اینجا هم یک عده زورگو بودند و یک عده مظلوم، حال اینجا بهانه جنبشی ها این بود که چون به حکومت کامل نرسیده ایم باید اینچنین کنیم و به زودی پس از اینکه انقلابمان در کلمبیا سراسری شد ، شرایط دگرگون خواهد شد، این را دیگر مارییو به خوبی می توانست دریابد که این چیزی نبود جز یک شعار دروغین که می توانستند با این شعار و امثال آن جلوی لرزش صندلی های رهبران جنبش را بگیرند همان کاری که دولت برای جلوگیری از لرزش تخت حاکمان و سرمایه داران می کرد...
روز ها به دلیل کار شبانه روز به جنبش به سختی می گذشت تا اینکه در یک روز دالیلا با چند جنبشی دیگر مارییو را به کمپی که خودشان در آن بودند و آن کمپ اصطلاحا کمپ مرکزی جنبش نامیده می شد انتقال دهند، آنها باید تا آن کمپ پیاده راه می رفتند... در مسیر یکی از پارتیزان های جنبش آهنگی انقلابی اسپانیایی را زمزمه می کرد...
El Ejército del Ebro,
rumba la rumba la rumba la.
El Ejército del Ebro,
rumba la rumba la rumba la
Una noche el río pasó,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
Una noche el río pasó,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
Y a las tropas invasoras,
rumba la rumba la rumba la.
Y a las tropas invasoras,
rumba la rumba la rumba la
Buena paliza les dio,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
Buena paliza les dio,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
#ادامه_دارد
👤#یاشار_کرمی
چند روز بعد وقتی مارییو آمادگی کامل را در خود احساس کرد به این کمپ پناهنده شد ، در کمپ با او با ملایمت رفتار کردند و او در کمال آرامش یک شب را در آنجا گذراند ولی روز بعد شماری زیادی ناگهان به اتاقی که به او داده بودند ریخته و او را از خواب بیدار کردند و با بستن دست هایش او را به پیش رئیس آن کمپ بردند ، مارییو هر چقدر هم که جریان نامه دالیلا را به وی توضیح داد ولی او قبول نکرد و گفت تا زمانی که صداقتش به جنبش ثابت نشود نمی تواند در وظیفه های اصلی جنبش باشد در ضمن او باید در آموزش های سخت نظامی هم در این مدت شرکت کند...
مارییو ناچار پذیرفت... این صورت خاکستری جنبش بود ، کار شبانه روز به بهانه آموزش نظامی ، از وعده هایی که جنبش در شهر سر میداد اینجا خبری نبود، با اینکه اصلا علت تاسیس جنبش جلوگیری از کارِ بدون مزد کارگران و دفاع از حقوق آنان بود ولی در کمپ جنبش هیچ چیز این طور پیش نمی رفت...
وعده جنبش یک نظامی بود که هیچ کس در آن از نظر طبقاتی فرقی نداشته باشد ولی در اینجا هم یک عده زورگو بودند و یک عده مظلوم، حال اینجا بهانه جنبشی ها این بود که چون به حکومت کامل نرسیده ایم باید اینچنین کنیم و به زودی پس از اینکه انقلابمان در کلمبیا سراسری شد ، شرایط دگرگون خواهد شد، این را دیگر مارییو به خوبی می توانست دریابد که این چیزی نبود جز یک شعار دروغین که می توانستند با این شعار و امثال آن جلوی لرزش صندلی های رهبران جنبش را بگیرند همان کاری که دولت برای جلوگیری از لرزش تخت حاکمان و سرمایه داران می کرد...
روز ها به دلیل کار شبانه روز به جنبش به سختی می گذشت تا اینکه در یک روز دالیلا با چند جنبشی دیگر مارییو را به کمپی که خودشان در آن بودند و آن کمپ اصطلاحا کمپ مرکزی جنبش نامیده می شد انتقال دهند، آنها باید تا آن کمپ پیاده راه می رفتند... در مسیر یکی از پارتیزان های جنبش آهنگی انقلابی اسپانیایی را زمزمه می کرد...
El Ejército del Ebro,
rumba la rumba la rumba la.
El Ejército del Ebro,
rumba la rumba la rumba la
Una noche el río pasó,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
Una noche el río pasó,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
Y a las tropas invasoras,
rumba la rumba la rumba la.
Y a las tropas invasoras,
rumba la rumba la rumba la
Buena paliza les dio,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
Buena paliza les dio,
¡Ay Carmela! ¡Ay Carmela!
#ادامه_دارد
👤#یاشار_کرمی
نظرات
ارسال یک نظر