پست‌ها

کینه پناهی فصل دوم قسمت دوم

تصویر
#کینه_پناهی #فصل_دوم  #قسمت_دوم  ...صدایی شبیه چکیدن قطره های آب می آمد و نور مهتابی ها نوسان می کرد و صدای استارت یکی از مهتابی ها که مدام تکرار میشد آزار دهنده بود ، #عماد در آرشیو هنرستان بود ، در میان انبوهی از ساز های موسیقی... از دور صدای دردناکی داشت او را صدا می زد ، صدایی که آرام بود ولی در سراسر سالن و نهایت در داخل آرشیو می پیچید ، عماد هیچ فکری نداشت که چرا در آرشیو است ، ناگهان پسری را با چهره ای مظلوم در جلویش دید که از او درخواست کمک می کند ، پسر دستش را به سمت عماد دراز کرد و درخواست کرد که عماد دستش را بگیرد و با او به جایی برود ، عماد دست پسر را گرفت ، ناگهان به سرعت توسط او کشیده شد ، پسر او را در انتهای سالن پیش در انباری برد و به عماد گفت که در را باز کند ولی در قفل بود ، در میان التماس های پسر برای باز شدن در ناگهان با صدای زنگی عماد از خواب بیدار شد،پس از بی حوصلگی تمام مجبور شد به سمت هنرستان راه بیافتد ، چهره آن پسر در سراسر مسیر در جلوی چشم عماد بود ، عماد کمی دیر کرده بود ، وقتی به هنرستان رسید متوجه شد خودروی حمل متوفی سازمان آرامستان های شهردار...

کینه پناهی فصل دوم قسمت اول

تصویر
کینه_پناهی #فصل_دوم #قسمت_اول روز ها می گذشت ، بچه های هنرستان ماجرا هایی طولانی را پشت سر گذاشته بودند ولی فراموش کردن این همه اتفاق آسان نبود ، چند روزی را هنرستان بدون غایب گذراند،حالت روحی هنرجویان هنرستان هرچند به دلیل کنار هم بودن خوب بود ولی خاطره تصاویر بد دنیای موازی آنها را عذاب می داد .  #عماد هم دیگر در جمع بچه ها بود، او در سالن بالای هنرستان جلوی کلاس ایستاده و به سمت آرشیو نگاه می کرد ، درِ آرشیو بسته بود ، عماد احساس کرد صدای ویولنسل از داخل آرشیو می آید ،به سمت آرشیو حرکت کرد ، در آرشیو ناگهان باز شد ، در قسمت پشتی آرشیو در جایی که ویولنسل ها قرار داشت کسی که از صورتش خون می چکید و ناشناس بود داشت آرشه ای را به روی سیم های ویولنسل های آویزان از دیوار می کشید ، عماد ناگهان دستی را روی شانه اش احساس کرد ، #پارسا بود ! او گفت  : (( عماد نمنیه باخیسان قاپیدا ، هارا گئدیسن !؟ )) عماد به سمت آرشیو که برگشت دید درِ آرشیو هنوز بسته است و کم مانده است تا صورتش را به درِ بسته بکوبد ! عماد از وقتی که از دنیای موازی برگشته بود گاه دچار چنین توهم هایی می شد ... البته ا...

کینه پناهی فصل اول قسمت یازدهم

تصویر
ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_یازدهم قسمت پایانی فصل اول ( در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است) جو آن روز های هنرستان خیلی مثبت بود ، همه دست به دست هم داده بودند برای برگرداندن افراد ناپدید شده ، برای برگرداندن #عماد ، #سینا ، #سالار و #امیررضا. ارتشی برای مبارزه با دکتران وحشت تاسیس شده بود ، ارتشی به رهبری #ساسان و #یاشار در جبهه هنرجویان و ارتشی به رهبری استاد #پناهی_فرد در جبهه اساتید ، هر دو در مقابل دکتران وحشت. پناهی به بچه ها گفت که دکتران وحشت با یک سیستم کامپیوتری ارتباط ما بین جهان موازی و جهان واقعی را برپا می سازند ، او همچنین گفت همان قاب های پر از آب و اجساد را که دیده اید آنها بدن های افرادی هستند که در دنیای موازی هستند ، اگر بتوانیم هریک به سیستم دسترسی پیدا کنیم می توانیم همه آنها را نجات دهیم... او ادامه داد که برای روی پا نگه داشتن سیستمشان آنها یک اتاق فرماندهی دارند ...همانطور که پناهی انبوهی از اطلاعات در مورد دکتران وحشت می داد ساسان روبه یاشار گفت : (( پس بیزیم بو دکتر لر برنامه نویسیمیشلر )) یاشار با حرکت سر به ساسان جواب داد از میان...

کینه پناهی فصل اول قسمت دهم

تصویر
ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_دهم ( توجه: در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است) مدتی زیادی نکشید تا #سینا نیز با دیدن اوضاع  و احوال آن دنیایی که حاصل کنجکاوی اش به آنجا افتاده بود خیلی زود ذوق زدگی خود را از دست داد با دیگر با فکر کردن به مسئله که همانند #عماد دیگر در دنیای واقعی نیست و کسی نخواهد دانست که به سرش چه بلایی آمده است ناراحت می شد ، دیگر ذوق زدگی در وجود سینا جای خود را به غم و غصه داده بود ، غم و غصه ای مخلوط با استرس ، استرس از زامبی ها و دیگر موجودات ترسناک دنیای موازی به علاوه استرس دوری ماندن از دنیای واقعی برای مدت طولانی. سینا از عماد پرسید : (( سالار دا ناپدید اولموشده ! اودا بوردادی؟)) پاسخ دادن برای عماد سخت بود ، شرایط روحی بد موجود در سینا را عماد خیلی خوب می فهمید ، او هم مدت زیادی این چنین ناراحت بود حالا می توانست با صراحت به سینا بگوید که آری سالار هم اینجاست و زامبی شده و تو هم ممکن هست دوام نیاوری و زامبی بشوی!!!؟ قطعا نمی توانست، پس از کمی مکث  با صدایی که به نظر می آمد از پشت یک مانع می آید گفت : (( یوو...)) سپس صدایش باز شد ((...

کینه پناهی فصل اول قسمت نهم

ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_نهم (توجه: در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است.) ... درگیری لفظی حسین و عرفان با ساسان و یاشار ادامه یافت تا اینکه در نهایت حسین روبه نگهبان ماسک دار که به روی یاشار و ساسان هم آب پاشیده و آنها را بیدار کرده بود برگشت و به او گفت : (( آش بولاره بوردان چیخات اشیه ... )) سپس عرفان س. رو به ساسان و یاشار کرد و گفت : (( دا بو ایشدن ال چکین ، گلن دور بئله مهربان اولمیه جیوخ )) ساسان گفت: ((گور ائل چهمه میشدوخ...)) حسین و عرفان هر دو به شکل خشمناک و عصبانی به روی ساسان نگاه کردند پس از مدتی نگهبان دست و پای ساسان و یاشار را باز کرد و آنها را به بیرون از آنجا برد ساسان و یاشار که دیده بودند دکتران وحشت متوجه حرف آدم نمی شوند تصمیم گرفتند اینبار با اساتید هنرستان که با دکتران وحشت همکاری می کردند صحبت کنند روز بعد روز دوشنبه بود ، دوشنبه ها روز خسته کننده ای برای ساسان و یاشار و همچنین برای اکثر هنرجویان بود پس از بحث های به درد نخور در زنگ اول در کلاس نورپور و به نوعی وقت گذرانی زنگ همنوازی با پیانو شروع می شد ، در آن زنگ که بچه ها پراکنده می شدن...

کینه پناهی فصل اول قسمت هشتم

تصویر
ادامه داستان #کینه_پناهی #فصل_اول #قسمت_هشتم (توجه در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است) ... همانطور که احساس جرم و گناه در وجود عماد می پیچید در یک لحظه همان اتفاقاتی که هنگام آمدن دکتران وحشت روی می داد به وقوع پیوستند ، در یک لحظه عماد دکتران وحشت را در نزد خود دید ، یکی از آنها عماد گرفت و دیگری دوباره واکسن دیگری به عماد زد و در یک لحظه هر دو ناپدید شدند عماد سرگیچه گرفت ، در اتاق هفت به در و دیوار خورد ناگهان احساس آرامش خاصی به او آمد ، او احساس کرد دارد پرواز می کند ، حس سبکی فوق العاده ! ناگهان شهری را در مقابل خود دید ، فکر کرد که شاید شصت سال پیش باشد ویا حتی زیاد ، در دیواری عکس شاه را می دید ، متوجه شده بود که در اثر واکسن احتمالا رویا و توهم می بیند ، ناگهان از دور متوجه شخصی آشنا شد ، عماد داشت #طباطبایی را می دید معلم ادبیات هنرستان را . او در حالی که کلاه پهلوی به سر داشت و شبیه مردان آن زمان لباس پوشیده بود لنگ لنگان پیش عماد رسید و داشت از جلوی او عبور می کرد که عماد به فارسی گفت: (( استاد ! اینجا کجاست؟ اینجا گذشته هست!؟ من تو چه زمانی هستم؟)) طباطبایی با لحنی ...

کینه پناهی فصل اول قسمت هفتم

ادامه داستان #کینه_پناهی  #فصل_اول #قسمت_هفتم (در این داستان مکالمه ها به زبان ترکی است) ...مبارزه ! واژه ای آشنا ، دور اما نزدیک ، واژه مبارزه هرچند در عموم برای جنگ یا  درگیری ها استفاده می شد ولی در اصل زندگی همه ما ها خود یک مبارزه بود ! عماد این جمله ها را در دفتر یادداشت خود نوشت و با خود فکر کرد مگر این همه مدت که در جهان موازی بوده است مبارزه نکرده است!؟ درگیر افکار خود بود که از اتاق انفرادی هفت خارج شد و هیمن طور که در راهرو به سمت سالن می رفت متوجه وجود جریان بادی شد که از راهرو عبور می کرد و به داخل یکی دیگر از اتاق های انفرادی می رفت... تاکنون این جریان هوا را احساس نکرده بود و می دانست قبلا چنین جریانی نبوده است به سمت آن اتاق انفرادی رفت ، در را باز کرد ناگهان جریان باد او را به سمت اتاق کشاند ، جریان آنقدر شدید بود که شیشه اتاق انفرادی را شکست و ناگهان چیزی تاریک شبیه سیاه چاله با سایز کوچک یا یک دروازه باز شد ، همین طور که عماد چشمش را به دروازه دوخته بود شاهد تصاویری از دنیای واقعی شد هنرستان دنیای واقعی را دید و بچه های کلاس را ، با خود فکر کرد شاید این یک ...