#کینه_پناهی #فصل_دوم #قسمت_دوم ...صدایی شبیه چکیدن قطره های آب می آمد و نور مهتابی ها نوسان می کرد و صدای استارت یکی از مهتابی ها که مدام تکرار میشد آزار دهنده بود ، #عماد در آرشیو هنرستان بود ، در میان انبوهی از ساز های موسیقی... از دور صدای دردناکی داشت او را صدا می زد ، صدایی که آرام بود ولی در سراسر سالن و نهایت در داخل آرشیو می پیچید ، عماد هیچ فکری نداشت که چرا در آرشیو است ، ناگهان پسری را با چهره ای مظلوم در جلویش دید که از او درخواست کمک می کند ، پسر دستش را به سمت عماد دراز کرد و درخواست کرد که عماد دستش را بگیرد و با او به جایی برود ، عماد دست پسر را گرفت ، ناگهان به سرعت توسط او کشیده شد ، پسر او را در انتهای سالن پیش در انباری برد و به عماد گفت که در را باز کند ولی در قفل بود ، در میان التماس های پسر برای باز شدن در ناگهان با صدای زنگی عماد از خواب بیدار شد،پس از بی حوصلگی تمام مجبور شد به سمت هنرستان راه بیافتد ، چهره آن پسر در سراسر مسیر در جلوی چشم عماد بود ، عماد کمی دیر کرده بود ، وقتی به هنرستان رسید متوجه شد خودروی حمل متوفی سازمان آرامستان های شهردار...